چرخی می زنم به دور حیاط...
حیاطی که شش سال با آن مأنوسم
راهم نزدیک است اما گاهی ، شب های جمعه اینجا سر می کنم
خلوت این محیط دل آدم را می برد
محیطی که ، هر کس شبی را در آن سر کرد ، معنوی شد
عطر خدا در جای جای این فضا پیچیده است
یک هفته که می گذرد ، حس می کنم ، رایحه ی حیات بخش خدا مرا سبک کرده است.
خوبی اینجا ، همین است که در کنارش جایی برای خدا خدا گفتن هم پیدا می کنی .
گمانم اینجا قطعه ای از بهشت است .
بهشتی که شیطان راهی ندارد ، حتی حوریان هم محلی از اعراب ندارند.
اینجا فقط خداست که معامله می کند «إن الله اشتری من المومنین انفسهم و ...»
اینجا مردان خدا مردانگی می آموزند .
اینجا شبش همچون روز نورانی است ، از نور سجاده ی آسمانیان.
با خودم می گویم : اینجا چه خبر است؟
بوی حیات و زندگی در اینجا روح را زنده می کند .
می بینم و می گویم : چرا آسمان دلت هوایی نشود ؟
که سالها ، اینجا ، خلوت سرای شبانه ی عاشقان بود.
عاشقانی که جز اخلاق و حضور او را نمی یافتند.
جسمت که اینجا سیر کند ، روحت در ملکوت پرواز می کند.
چند صباحی که در اینجا سر کنی هرچه می بینی ، خدا را در کنارش می یابی.
هر بلایی که به تو می رسد ، شیرین است .
دلت خوش است ، که زندگی تنها همین است .
همین که دستت خالی است ولی لبخندت از ته دل .
شیرینی زندگی را از اینجا می توان فهمید .
اینجا قدمگاه هر لحظه ی یوسف زهراست
و تنها این قدمهای اوست که صفا بخش وجود ما شده است.
+ نوشته ام شاید کمی به نوشته های شما شبیه باشه .ببخشید دیگه
+ اگه با این تشبیه ها هم هنوز متوجه نشدی اینجا کجاست بگو تا برات بگم :)
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.